جدول جو
جدول جو

معنی خاک علی - جستجوی لغت در جدول جو

خاک علی(کِعَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. واقع در 36 هزارگزی باختر آبیک و 6 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است واقع در جلگه دارای هوای معتدل و 385 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. محصولات آنجا غلات و نخود و چغندر قند و بادام و تاکستان و جالیز است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو ولی ماشین نیز میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران استان مرکزی ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام ناحیتی است از آنسوی رودیان به گیلان. (حدود العالم چ سید جلال الدین طهرانی ضمیمۀ گاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرکز بخش صالح آباد است این مرکز بنام ده صالح آباد یا خاصعلی معروف است و اما صالح آباد یکی از بخشهای ده گانه شهرستان ایلام است و حدودش به شرح زیر است. از طرف شمال به بخش چواز و از طرف جنوب به بخش مهران و از طرف خاور به بخش ارکواز و از جانب باختر بکشور عراق. وضع طبیعی این منطقه: این منطقه منطقه ای است کوهستانی و چون از شمال بجنوب نزدیک شود از ارتفاع کوهها و دشت آن کاسته میشود و به همین لحاظ قسمت علیای بخش سردسیر است و قسمت وسط معتدل وقسمت سفلی (جنوب و غرب) گرمسیر میباشد این بخش از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 5500تن و مرکز بخش ده صالح آباد یا خاصعلی و قراء مهم آن به شرح زیر است: هفت چشمه، شاه آباد چاله چشمه کبود... (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 152 و 284)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
تصغیرگونه ای از أدمه، بقول ابی القاسم محمود بن عمر، نام کوهی است و بقولی دیگر کوهی است بین قلهی و تقتد در حجاز. (معجم البلدان).
زن شهید اول محمد بن مکی. درگذشته به سال 786 ه. ق. و زنی فقیه و عابد و پرهیزکار بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
اسبیدباجه. (المرصع). رجوع به اسپیدباج و اسپیدبا و اسفیدباج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پسر سوم شاه شرف الدین مظفر بن امیر مبارزالدین محمد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 102). رجوع به علی بن مظفر... در لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام قریه ای است در آذربایجان که دارای معدن سرب میباشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان و یک هزارگزی جنوب خاور راه فرعی لار بگله دار واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات و انار، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
حماقت. دیوانگی. کم عقلی. ناتوانی. (ناظم الاطباء). عمل خام رای. عمل ناقص رای
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ صا)
کنایه از گناه باشد که در مقابل ثواب است. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است که بفاصله 12500 گزی جنوب مشرق فیض آباد واقع و مربوط به حکومت اعلی بدخشان و متصل به جاده است. این ده بین خط 70 درجه و 41 دقیقه و 43 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 34 درجه و 37 دقیقه و 52 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 22 هزارگزی شمال خاوری اهر و 11 هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل دارای 6 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. این دهکده از چشمه سار مشروب میشود، محصولاتش غلات و راهش مالرو است. و قشلاق ایل چلیپانلو بدانجا میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
عمل خاک کشیدن. عمل خاک کشی کردن. عمل حمل خاک کردن
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
کسی که خاک را بلیسد، (از آنندراج) :
بگرداگرد تخت طاقدیسش
دهان تاجداران خاک لیسش،
نظامی
لغت نامه دهخدا
عمل خاک مال کردن و خاک مال شدن
لغت نامه دهخدا
(کِ مُ عَلْ لَ)
خاک مطبق. کرۀ زمین. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). رجوع به خاک مطبق شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان موکوئی بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 45 هزارگزی باختر آخوره. ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر دارای 167 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری است. آب آنجا از چشمه ومحصولات غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مصری. وی شیخی بوده در ملک شام و روم و مریدان بسیار بر او جمع آمده بودند اما چون مردی منصف بوده جمعی از مریدان خودرا که مستعد بودند با ایشان گفت که اگر شما طالب حقید من نیز طالبم و مرشدی نیافتم که پیش او سلوک کردمی اکنون در واقعه دیدم و در شهادت نیز می شنوم که در خراسان مرشدیست مکمل برخیزید تا برویم و او را دریابیم و در خدمت مرشدی روزی چند سلوک کنیم و از آنچه خلق بما گمان می برند چیزی حاصل کنیم. القصه بنابرین قضیه آمده و در حلقۀ مریدان شیخ رکن الدین علاءالدوله قدس سره داخل شد با جمعی از اصحاب خود شیخ فرمود که ارادت ایشان بتو بعد از این ارادت منست و وساطت تو درمیان ایشان را سود کند چه بنزدیک من میان شیخ و مصطفی صلی الله علیه و سلم هرچند که خرقه بیشتر راه روشن ترو سلوک بر او آسان ترست بخلاف اسناد حدیث که آنجا هرچند واسطه کمترست حدیث صحیح تر است چه آنجا که خبرست هرچند واسطه بیشترست احتمال تغیر بیشتر بود اما اینجاخرقه است هرچند که نور مشایخ بیشتر بود راه روشن تر بود و مدد ایشان بیشتر بود. روزی حکایت منصور حلاج درافتاد اخی علی مصری از حال وی استفسار کرد حضرت شیخ بعد از آن که در باب وی سخنان بسیار فرمودند گفتند درآن وقت که مرا حال بود و بزیارت وی رفتم چون مراقبه کردم روح او را در علیین یافتم در مقام عالی. مناجات کردم و گفتم خداوندا این چه حالت است که فرعون اناربکم الاعلی (قرآن 24/79) گفت و حسین منصور اناالحق گفت هر دو دعوی خدائی کردند روح حسین منصور در علیین و روح فرعون در سجین درین چه حکمت است ؟ در سر من ندا کرد فرعون بخودبینی افتاد و همه خود را دید و ما را گم کرد و حسین منصور همه ما را دید و خود را گم کرد بنگر چه فرق باشد. (نفحات الانس جامی چ هند ص 287) ، اسبان، مردان بسیارخیر، جمع واژۀ خیّر. مردان بسیارخیر و نیکوکارو دین دار. (منتهی الارب) ، اخیار قوم، افاضل، اماثل، نظایر قوم، صاحب مؤید الفضلاء گوید: اخیار، برگزیدگان. و آن هفت تن اند منجملۀ سیصدوپنجاه وشش مردان غیب. و در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: بفتح الف، جمع خیر است. و در اصطلاح سالکان، اخیار هفت تن را گویند از جملۀ سیصدوپنجاه و شش مردان غیب. کذا فی کشف اللغات و نیز در آن در بیان لفظ اولیاء واقع شده که اخیار سیصدتن اند و ایشانرا ابرار نیز خوانند و در لفظ صوفی توضیحات بیشتری درین باب داده خواهدشد ان شأالله تعالی. و مؤلف فرهنگ آنندراج گوید: در اصطلاح سالکان اخیار آنرا گویند که هفت تن انداز جملۀ سیصدوپنجاه وشش تن مردان غیب. در خلاصهالاثر از خطیب بغدادی و ابن عساکر نقل میکند که از کنانی نقل کردند: النقباء ثلثمائه و النجباء سبعون و الابدال اربعون و الاخیار سبعه و العمد اربعه و الغوث واحد. فمسکن النقباء المغرب و مسکن النجباء مصر و مسکن الابدال الشام و الاخیار سایحون فی الارض و العمد فی زوایا الارض و مسکن الغوث مکه فاذا عرضت الحاجه من امرالعامهابتهل بها النقباء ثم النجباء ثم الابدال ثم الاخیار ثم العمد فان اجیبوا والا ابتهل الغوث فلاتتم مسئلته حتی تجاب دعوته: پدر او از اخیار عباد و احبار عباد و اقطاب زهاد بود. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
یکی از چهار در مسجد حرام بر جانب مشرق:... و چون ازین دو (باب النبی) بگذری هم بر این دیوار مشرقی باب علی علیه السلام است و این آن در است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مسجد رفتی به نماز و این در به سه طاقست. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین صص 104- 105)
لغت نامه دهخدا
(کِ پِ)
خاکپا. خاکپای
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاک معلق
تصویر خاک معلق
خاک دراوی: زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یا علی
تصویر یا علی
ای علی
فرهنگ لغت هوشیار
پسرخاله
فرهنگ گویش مازندرانی
شستن ظرف با خاک و آب برای از بین بردن چربی
فرهنگ گویش مازندرانی